کودکی از خدا پرسید: من فردا متولد می‌شوم. چطور مرا که اینقدر ضعیف، کوچک و بی‌پناه هستم به جایی که نمی‌شناسم میفرستی؟
خدا پاسخ داد: در آنجا فرشته‌ای منتظر توست که از تو مواظبت خواهد کرد.
کودک دوباره گفت: من در بهشت هیچ‌کاری جز آواز خواندن و خندیدن برای خوشحال بودن نداشتم.
خدا دوباره گفت: فرشته نگهبان تو برایت آواز خواهد خواند و به رویت لبخند خواهد زد. تو این عشق و محبت را درک خواهی کرد و همیشه خوشحال خواهی بود.
کودک با حالتی مستاصل گفت: من ناراحتم چون اگر به دنیا بروم دیگر تورا نخواهم دید.
خداوند پاسخ داد: فرشته نگهبان تو، درباره من با تو سخن خواهد گفت و به تو یاد خواهد داد که چگونه به سمت من بازگردی. به علاوه، من همیشه در کنار تو هستم.
در این لحظه صدایی از زمین شنیده شد. کودک به خداوند گفت: حالا که وقت رفتن رسیده بگو نام فرشته من چیست؟
خداوند گفت: او را مادر صدا کن.
"روز مادر مبارک"